اینجا خاطرات روزانمو ، برای دل خودم مینویسم.
فعلا جای بهتری سراغ ندارم.
اگر طولانیه ، یا ب نظرتون مسخرس ، ممنون میشم نخونین.
سپاس
امروز دقیقا ۱۱ روزه ک برگشتیم خونه خودمون.
بعد از یک سال .
۹ ماه بارداری و ۳ ماه بعد از زایمان.
اومدیم خونه جدید.همه چیز نیاز به تمیزکاری داشت
تمیزکاری از که دل منو راضی کنه ، ولی در کل خیلی اوضاع داغون نبود.
خونه مرتب بود اما برق نمیزد. و این کامل طبیعیه.
کسی از خونه سازمانی چنین توقعی نداره.
توی این مدت فقط رسیدم چند طبقه کابینت آشپزخونه رو تمیز کنم.و بخشی از ظرف ها رو با وایتکس ضدعفونی.
چند کشو از دراور رو هم دستمال کشیدم تا وسایلم رو بچینم.هر جایی رو هم ک وقت نمیکردم ، یک کاغذ باطله میذاشتم و وسایلمو روش میچیدم.
اکثر وسایل توی چمدون ها بود هنوز هم.
از دوماه و نیمگی بچه ها دیگه شیر خشک ندادم.
قبلشم خیلی کم میدادم ، هر وقت دو تا باهم شیر میخواستن ، نوبتی ب یکیشون شیر میدادم.
اما از دوماه و نیمگی ک بردمشون پیش پرفسور محمدزاده ، دیگه ندادم.
گفت شیر خودت کافیه.وزنشون زیاده ،و تا میشد بد گفت از شیر خشک.اینکه آلرژی زاست و ممکنه بعد موجب آسم بشه و ....
به آقای همسر هم گفت بجاش برا خانمت طلا بخر .😊
بخاطر این قضیه ، کار من خیلی سخت تر شده. بچه ها بهم وابسته اند. اوایل ک بیشتر وقتم روی تخت بودم.توی شب دو سه بار بیدار میشدن و منم مدام از راست به چپ و از چپ ب راست شیفت میدادم تا شیر بخورن و بخوابن.
الان باز بهترم.دستم اومده ، تا یکی نق میزنه شیر میدم تا اون یکی وقتی خواست ، این یکی سیر باشه.
گاهی احساس میکنم زیاد شیر میدم بهشون.و ب زور. ولی خوب مجبورم.
اما امروز:
صبح بیدار شدم.بچه ها خواب بودن.
محمد پیش باباش توی حال خوابش برده بود.
نصف شب گذاشتمش رو تختش.
علی و آریو ، روی تخت دو نفره خودمون هستن.
سحر ، دوتاشون همزمان پا شدن برای شیر ، قاعدتا اینجوری نمیشه.شاید دومین بار بود این مدلی.
باباشون رو صدا کردم یکی رو بگیره تا من اون یکی رو شیر بدم و بعد جا ب جا کنم.
بالاخره خوابیدن.
خدا رو شکر نمازم قضا نشد.
قرص تیروئیدمو خوردم.
محمد پا شد رفت دستشویی.
ولی نخوابید و اصرار که باهام بازی کن.
راضیش کردم ب قصه گفتن.
قصه ی چی خواست؟ دانیاسور مهربون
روی تخت محمد باهم خوابمون برد.
همسرم آماده میشد بره سر کار ، ک بیدار شدم.
دوست داشت صبحانه باهم بخوریم.ولی وقت نداشت.
خامه رو با مربای بالنگ قاطی کردم و تند تند تا لباس میپوشید ، لقمه میدادم بهش.
سیبیل گذاشته .سیبیل بلند. از اونایی ک دوست داره همیشه.
ب برکت ماسک ، چون کسی نمیبینه ، با خیال راحت سیبیل گذاشته.
تازه امشب میگفت میخوام در مرحلهدبعد سیبیل هامو بزنم و فقط ریش بذارم ، تا مجبور باشم دایما ماسک رو صورتم باشه.
رفت.
محمد بیدار شد.
رفت پای آپارات.
من رفتم بقیه ی خامه و مربا رو خوردم و برای محمدم ساندویچ گرفتم.
از شب قبل هم دو برش پیتزا مونده بود.
دیگه نای بیدار بودن نداشتم.
علی گریه کرد.از خدا خواسته.رفتم شیرش بدم و بخوابم.
تا ۱۱و نیم تقریبا ، مدام یکی رو شیر میدادم میخوابید ، بعد اون یکی رو .
خودمم باهاشون خوابیدم.
گاهی ب محمدسر میزدم ، آلار نسازه.
ساندویچ رو باز کرده بود همه خامه رو لیسیده بود، ولی نونش رو نخورده بود.
بچه ها دیگه بیدار شدن.شیر خوردن ، ولی این بار نخوابیدن.
محمد اومد باهاشون بازی کرد، من یک کم جا ب جا کردم و لباس دوقلو ها رو توی کمدی ک براشون در نظر گرفتم ، چیدم.
سرخ کن رو ک از روز اول تا حالا استفاده نکرده بودسم شستم.
میوه هایی ک دیشب خریده بود، رو شستم و ظرف های مونده.
البته وسط این کارا یک بار هم ب بچه ها شیر دادم.
مرغ بیرون گذاشتم تا آقای همسر بیاد و یه چیزی درست کنه.البته ادویه زدم.
برنج رو گذاشتم دم پخت بشه.
و .....
محمد چون صبح زود بیدار شده بود برخلاف عادت همیشگیش ، جلوی تی وی خوابش برد.
گذاشتمش رو تختش.خیلی سنگین شده.حداقل ۲۳ کیلو.
۳ تاشون خواب بودن ، آقای بابا اومد.
گفت ناهار اکبر جوجس.
مرغ ها رو گذاشت توی سرخ کن.
با چند حلقه پیاز و ۳ تا سیب زمینی درسته کوچیک.
با رب انار سس درست کرد.ب منم یاد نداد چجوری.
منم موقع خوردن گفتم این ک همون ربه ، فقط رقیق کردی.
محمد وسط ناهار بیدار شد.ولی کم غذا خورد.
طبق معمول بشقاب غذاش نصف کاره مند رو میز آشپزخونه.
موقع ناهار قانون اینه ک تلویزیون استپ بشه.
اگر نه، نت قطع میشه.
اجازه نداره تی وی ببینه ، ولی نیومد غذاشو بخوره ، و رفت توی اتاقش ب بازی کردن.
دوقلوها باز بیدار شدن شیر خوردن ، براشون کتاب خوندم و درنهایت خوابیدن.
آقای همسر رفت جلسه.
و من رفتم زیر میز نشیمن ، توی مهمونی خونه محمد شرکت کردم.با خمیرهاش خوراکی درست کرد و من مثلا خوردم.
برای محمد میوه خرد کردم.چون درسته و با پوست نمیخوره. بازم زیاد نخورد.
کیک و بیسکویت رو جاهاشون رو عوض کردم، تا مجبور بشه غذا و میوه اش رو بخوره.
به روانشناس پسرم پیام دادم.
شنبه تست داده و قرار شد توی کلاس های جمعی شرکت کنه.
امروز گفت ک کلاس های ۴ نفره ، ماهی ۶ جلسه برگزار میشه.
در شرایط خلوت و استریل و ... طبقه بالای خانه بازی.
ولی بخاطر کرونا میترسم.