سلام خوبین 🙈 من خیلی بیشعور شدم میدونم
دلمم براتون تنگ شده
من با مامانم میرم سر یه کاری محیطش خیلی باحاله خیلی حس مثبت میده بهم صبح زود میرم تا 8 الی9
خسته میشم چند ساعت باقی مونده رو هم کارای شخصی رو میکنم بعضی وقتا هم از خستگی پرپر میشم😂
من دوشنبه رفته بودم پیش اقا مهربونه اقای جعفری تنها رفتم
اونجا فهمیدم حکم جلب سعید هم اومده بعد جعفری با کلی نصیحت بهم گفت توافقی جداشین و..
جلوی من زنگ زد به سعید به اونم پیشنهاد داد توافق کنید
منم به جعفری گفته بودم خونمو بده 27 گرم طلامم بده جهازمم میخوام
حالا بماند که چه گندی زدم تو این مدت🙈
دیشب سعید اینا اومدن با پدر مادرش کلی التماس و معذرتخواهی و...
ولی نگفت تمام حق و حقوق رو میدم بهت نگفت خونه بنامت میرنم فلال میکنم..
بعد من خونه عمم بودم دیگه یعنی جلسه خونه عمم بود مادر بزرگ و پدر بزرگ پدریم هم بودن مامانم و دایی بزرگمم بود عمه کوچیکمم همچنین
بعد همشون جبهه گرفته بودن ک برگردم
فقط بابام میگفت هرچی دخترم بگه
یه جا بابای سعید گفت علی اقا(بابام. یعنی) شما یه صحبت دیگه با فاطمه بکنید
بابامم گفت باشه من یه هفته دیگه ام باهاش حرف میرنم
منم قاطی کردم یهو در جواب بابام داد زدم گفتم تمام حق و حقوق مال منه هیچ کدومتونم پشتم نباشید من کار خودمو میکنم من تصمیم خومو گرفتم شماهم باید احترام بزارید به تصمیمم
بعد مامان بزرگم گفت یعنی ما حرف نزنیم دیگه داییمم گفت پس برا چی دور هم جمع شدیم
منم گفتم نظر همتون واسم محترمه ولی من تصمیمم همونه
گفتم این جلسه چیز دیگه ای بوده شما چرا موضوع رو عوض کردین
باباش گفت چی بوده منم گفتم پسرت خوب میدونه..
بعد باباش گفت خب علی اقا نظر شما چبه چطور توافق کنیم حالا که فاطمه تصمیمش رو گرفته
بابامم گفت نصف خونه با جهاز مال فاطمه😐 نصف خونه با ماشین واسه سعید
بابای سعیدم گفت خب آ اگه 50 تومان با جهاز رو بدیم قبوله
منم باز قاطی کردم به بابام گفتم
خودتو خسته نکن
به بابای سعید نگاه کردمگفتم نیرم وکیل میگیرم بهش میگم 50 تا سکه مال خودت نوش جانت 50 تا مال من ولی همشو از حلقومتون میکشم بیرون
بعد فامیلام گفتن باادب باشم😬
بعدش باباش گفت دیتت درد نکنه اون رویه خودتم بهم نشون دادی
حیف حیف ک نتونستم قشنگ جواب بشون رو بدم چون از دو طرف فامیل حساب میشدن فامیلام باز جواب منو میدادن
سعید گفت سند خونه نیست تو بر داشتی؟
گفتم اره میزاشتم ک تو ميرفتي هاپولی میکردی
همونطور که سند ماشین و قولنامه خونه رو برداشتی
خونه ای که منو عذاب دادی تا خریدی (اینجا از نگاه سعید ترسیدم)
بعد باباش گفت پس ما بریم فکرامون رو بکنیم خبر میدیم
بماند که من چقدر از دست بابام و فامیلمون حرص خوردم😐 انگار سر راهی ام
البته وقتی سعید اینا رفتن عمم اینا گفتن حرفای ما فرمالیته بود جلوی اونا، 😐
من مانتو کوتاه تنم بود وقتی رسیدم خونه عمم اوناهم بودن شلوارمم راسته بود و مقنعه تماما مشکی بودم
همچنین نگام میکردن که...