ولی خب به روی خودمون نیاوردیم اونا هم گفتن که چون کرونا بوده شما رو نگفتیم
یکی از دامادا شیرینی خریده بود اورده بود منم خیلی وقت بود دقیقا همون مدل شیرینی رو هوس کرده بودم ولی از ترس کرونا نگرفته بودیم بعد گفتن باز نکنین بذارید خواهرشوهر اخری و شوهرشم بیان بعد باز میکنیم اصلا نگفتن که حالا این دختر بارداره شاید دلش بخواد
شوهرمم یکم نشست پاشدیم اومدیم