من دقیقا درکت میکنم چون این صحنه رو دیدم البته نه بخاطر مرگ پدر همسرم با برادر بزرگم شوخی میکردن برادر کوچیکم اومد وسط و زمین خورد پای همسرم رفت روی دست داداش کوچیکم و شکست مامانم کاری کرد با دعوا مارو از خونه پرت کرد بیرون و بیشتر منو اذیت کرد اتفاقا خواهر شوهرمم با خودم برده بودم خونه بابام
من تصمیم گرفتم دیگه نرم خونه بابام یه روز داداش بزرگم مامانمو برداشت و اومدن خونه من برا عذر خواهی از خودم خجالت کشیدم دلم برا مامانم سوخت بارها بعد از اون دوباره اتفاقهایی افتاد که میتونستم حرف بزنم ولی به احترام شیرش هیچی نگفتم
و به نظر خودم بدهکار نیستم بهش مادرمیتونه به بچه حرف بزنه ولی بچه نه فقط ببخشش و دل خودتو اروم کن بگو خدایا فقط برای رضای تو هیجی نمیگم