الان ادم از مرد بیشتر از پسر میترسه من خواهرمو دو روز پیش بردمش کافه دقیقا سر ظهر بود ساعت دو و اینا موقع برگشت کسی زیاد تو خیابون نبود ی مرد پیری ک شاید من جای نوه ش بودم چنان حرفای زشتی میزد ک حد نداش
تا الان ک الانه فکر کردن ب حرفاش دیونم میکنه مردیکه روانیو
دلم برا زن و بچه ی اون ادم می سوزه
گناه من و خواهرم چی بود فقط اینکه سر ظهر امده بودییم و رنگی لباس پوشیده بودیم
هی با موتور میرفت و میومد منکه جرات نداشتم چیزی بگم گفتم جری ترش میکنم با کلی استرس ی تاکسی گرفتیم و برگشتیم
هرچیم فک میکردم من لباسام بد و زننده یا ارایش انچنانی نداشتم
قبلا هم مزاحم زیاد بود ولی این ادم ب معنای واقعی عوضی بود