بخدا دیگه طاقت ندارم با خانواده شوهرم تو یه ساختمونیم ،شوهرم تا مامانشو میبینه دیگه به کلی من ازیاد میرم نه حرفی نه نکاهی همش با مامانش میگه میخنده چشماش توچشماشه صبح تا شب منم بخام یه چیزی بگم باسرش جواب میده،سرکار چند بار بهش زنگ میزنه ،اما به من اصلا ،خیلی کمبود محبت دارم اسممو هم صدا نمیزنه همش خونه مامانشه ،پنج ساله تو این وضعیتم چیکارکنم بنظرتون بخدا باچشم گریون مینویسم الان
سلام حوصله کن
خب ننشو میگرفت والا
دعواراه بنداز بینشون قهر کنن راحت شی
اگه برامن حتی یه جوراب بخره دوتا برامامانش میخره
وارد قانون جذب شو مشکلاتت حل میشه
برای مادر شوهرت هوو بیار....
کلا میره توو کار رقابت یا سر به نیست کردن هووش، دست از سر شما برمی داره.....
باید محبتت تو دلش جا بشه ببین مامانش کجا میره دعا میگیره😆😆😆
مثل شوهر خر من من الان اصلن تحویلش نمیگیرم حتی موقع خواب انصدر لفتش میدم تا بخوابه یا زودتر خودم میزنم ب خواب تا ببینم چی پیش میاد تا بلکه ادم شه ما هم متاسفانه تو بک خونه آییم
حتما زورکی ازدواج کرده
من مثل توام😞
انگار از ننه هاشون حساب میبرن
حالا من نامزدم
خداکنه خونه جدا بگیریم
عزیزم‌‌خودت‌بهش‌زنگ‌بزن‌خب‌توهم‌بااون‌بروخونه‌مادرش‌نزارتنهابره
مال منم تا اونا رو ببینه همینه هم مامانش هم خواهر و برادرش
علاوه بر اینا فحاشی و داد و فریاد و آبروریزی تو ساختمونم بهش اضافه کن
برو شکر وضعیت خودتو بکن
امشب پسرم با چشم گریون خوابید دعا کردم مادرش به عزاش بشینه که چند ساله منو پسرم تو این وضعیتیم به هیشکی هم نمیتونم بگم
مثل ی شیر زن مقاوم باش و نیاز به محبت هیچ کسی نداشته باش مثل من.منم 7ساله اینطور م
ولی یکاری میگم بکنی دیگه اذیت نمیشی
بگو چی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
