واقعا حالم از خودم به هم میخوره
واسه خودم متاسفم که انقدر با عجله ازدواج کردم
واقعا ناراحتم
از کاراش حالم بد میشه
همین که چندبار زنگ زدم و برنداسته
همینکه اصلا نمیگه این بدبخت تا الان گرسنه نشسته تا من بیام...
حالا میاد شام هم خورده حتما...
واقعا خستم کرده
حرفم تو گوشش نمیره
هی میگم جدا بشم ازش...از اونو میگم جدا بشم چی بشه...سنم که زیاده...
مادرم که ندارم...تو جامعه به یکی که طلاق گرفته هم بد نگاه میکنن...باید بسوزم و بسازم...
باهاش حرفم نمیشه بزنم...زود بهش برمیخوره و قهر میکنه...باید اونوقت برم منت کشی تا اقا اشتی کنه