یه مدت رفتم سرکار بیکار بود گفتم حداقل پول سرویس بچه هام و پول تو جیبیشون دربیاد
خیلی پررو شده بود مستقیم میومد محل کارم ازم پول میگرفت
زنگ میزد داداشم میگف برام سیگار بگیر
خواهرم هر روز از سرکار که میومد از سوپری وسایل میخرید برامون میومد هر چی میگغتم بهش رو ندین میکفتن ما به احترام خواهرمون این کارا میکنیم اون بره به درک
داداشم اومد خونه با دادو قار نزاشت برم سر کار
گفت دندش ترم وظبفسه هرجت بده نمیتونه بگه تا ما به فکر دیگه کنیم منم نرفتم دبکه
ولی ببخبر میره یهو میاد میبینم چنتا پلاستیک پر دستشه انواع لباس و کفش میخره برا خودش
مرتب با دوستاش مسافرت میره دریغ از یه گردش خالی که بچه هامو ببره
عین کوه یخه مرتیکه عوضی
یه بار کفتم انقد پول نده لباس پس انداز کن بچه ها دارن بزرگ میشن زندگی هزارجور کم و زیاد داره
نمیدوتی چه دعوایی راه انداخت بعدم رفت کف حیاط لباسارو آتیش زد
خیلی خیلی دعوا دوست داره کلا خونوادگی دعواین به اصلاح به خونوادشون میگن تنبکی یعنی تا یه چیزی میشه عین تنبک صدا میدن