چند روز پیش دخترم از رو تخت افتاد، چیزیش نشد چون من پایین تخت بودم و افتاد بغلم، حالا شوهرم گیر داده تو حواست ب بچه نیس، این هیچ گذشت
حالا امروز رفتیم خونه دوستش، ی پسر 5ساله دارن داشت با دخترم بازی میکرد حالا بچن دیگه حواسش نبود هول داد دخترمو نزدیک بود بیوفته ک نیوفتاد منم نخواستم پسربچه ناراحت شه چون شوهرم بهش گفت باهاش بازی نکن، گفتم چیزی نشده حالا بزار بازی کنن. بعد شوهرم پرید گفت اره مثل اون روز نزدیک بود بمیره از تخت افتاد نمیدونم حواست کجا بود.. بعد دوستش خندید.، خیلی بهم برخورد. بعد برگشتنی تو خیابون دعوامون شد سر این قضیه منم هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم که تو تربیت نداری وحشی هستی پدرت حتما ما مادرت اینطور رفتار میکرده ک توام باهام اینجوری، بلد نیستی تو جمع حرف بزنی، مرد نیستی ک زورت بمن میرسه وخیلی چیزااا راجب خاهر برادرش، چون واقعا عصبی بودم، بعد اومدیم خونه حس میکنم رفت تو فکرر بعد الان خوابید، ولی من عذاب وجدان گرفتم از حرفایی ک زدم حس میکنم خوردش کردم