رسیدیم جلو خونه
سریع داداشم و بوس کردم و پریدم تو خونه .بوی قرمه سبزی داشت دیوونم میکرد.گفتم مامانی سلام
.
مامانمم گفت غذای مورد علاقت رو درست کردم
تا تو لباساتو عوض کنی منم سفره رو انداختم
منم با خوشحال یه خیز زدم تو حموم یه دوش حسابی گرفتم
اومدم تاپ و شلوارکم رو پوشیدم
ونشستم به خوردن قرمه سبزی
من دیگه مطمئن شدم امشب همه یه چیزی زدن
لایک پلیز
چقدر پر محتوا چقدر مفید...!!!
یحیی و یلدا هم اومدن قرمه سبزی خوردین باهم
الان این داستانه یاخودتومیگی؟!الووو
چی شده؟؟😐😩
شفا
یاده قدیما افتادم الان اینا دگه قصه شده پریم ازینا
که یهو صدای زنگ ایفون خونمون اومد
اوه اوه اوه کی بود هیچی عمه جونم بود با دختراش
خلاصه همه نشستیم دور هم غذا خوردیم
.وخیلی خوش گذشت
بچه ها به نظرتون داستان جذابیه یا نه
نویسندگیم چطوره
تونستید قسنگ تصور کنید
جذاب بود یا نه
مرسی که این موضوع رو با ما درمیون گزاشتی
دوسش نداشتم داستان نبود انگار خاطره گفتی
زیادی تخیلی بود
ادیسون وکولر؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
