خونه ما قدیمیه ولی مامانم سه تا اپارتمان داره داده اجاره اعصابم خرده ازش میگم این خونه رو بده تعمیرکنن بده دفتروکالت( سردونبشه)بریم دوتا کوچه بالاتر آپارتمانه میگ ن داداشت دوس نداره منم خواستگارام میومدن بخاطر خونه میرفتن گفت ببریمشون خونه خواهرت اونجام ی خواستگار تا فهمید گفت من اگ میدونستم خونه خواهرتونه پامو نمیذاشتم 😒با همچی مادری چکارکنم ب حرف هیشکی گوش نمیده. مث یتیما شدم پدرم چندساله فوت کرده
گلم بگو با پسر بیان پسرا کلی نگرند ولی خانوما جزئی نگر
منم اون اوایل دو سه تا خاستگار داشتم با اینکه همسایه بودن و همه چی مونو میدونستن اومدن و رفتن که رفتن😄😄 خلاصه که خودم با شوهرم دوست شدم خاستگاری هم نداشتیم. همون جلسه اول بعله برون کردیم 😄
من حس میکردم زشتم یا مشکلی دارم که رفتن و نپسندیدن
همش میگفتم نکنه همه برن و نیان دیگه🤔🤔
آخه قرتی هم هستم اکثرن مومن زنگ میزدن و چادری میخواستن
ولی یک ماه که گذشت دیگه خاستگارام زیاد شد و غیر مومن هم میومدن
حالا شما شاید شمارتون هنوز جا نیوفتاده که بقیه بدونن شما انتظارات چیه
چون مثلا من برام خاستگار می‌فرستادن میدونستن من مومن نیستم مثلا بعده یک مدت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
20 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
