- شما مادر چهار دختر هستید. اولین فرزند شما چه زمانی به دنیا آمد؟
اولین فرزندم مریم، سال ۵۹ به دنیا آمد. فرزندانم بعدیام هدی، ندا و دختر چهارمم منا.
- با وجود اینکه مادر شده بودید کار کردن برایتان سخت نبود؟
تا قبل از به دنیا آمدن فرزند دومم به فعالیت بیرون از منزل ادامه میدادم، اما بعد از آن دیگر نتوانستم؛ زیرا من هم مانند همسران بسیاری از رزمندگان روزهای زیادی را بدون همسرم گذراندم و این موضوع فعالیت بیرون از خانه را سخت میکرد.
- برخورد شهید تقوی با فرزندانش چگونه بود؟
سال 91 بود من و منا قرار بود برای ثبتنام دانشگاه به همراه حاج حمید به تنکابن برویم. صبح زود حاج حمید بیدار شد و من و منا را صدا زد که هرچه سریعتر آماده شویم و به سمت شمال حرکت کنیم. وقتی سوار ماشین شدیم، متوجه شدم یک پتوی بزرگ دو نفره و مقدار زیادی نان بر روی صندلی عقب ماشین گذاشته است. با تعجب گفتم من که مقداری میوه و خوراکی و پتوی سفری همراهم آوردهام، چرا این وسایل را آوردید؟ در ضمن ما که قرار است بعد از ظهر برگردیم. حاج حمید گفت: اولاً که احتیاط شرط عقل است، دوم اینکه چون منا همراهمان است بهتر است مجهز باشیم تا اگر هوا برفی شد، سرما او را اذیت نکند. بعد هم لبخندی زد و گفت یک حلب خرما و تعدادی آب معدنی هم در صندوق عقب ماشین گذاشتم.
پیشبینی به موقع و آینده نگری
وقتی از تهران خارج شدیم، برف شروع به باریدن کرد. اول خیلی آهستهآهسته، اما بعد بارش برف شدید شد. حاج حمید ماشین را نگه داشت و گفت خوب شد که زنجیر چرخ را همراهم آوردم و بعد از اینکه زنجیر چرخ را نصب کرد، به حرکت ادامه دادیم. تقریباً به 5 کیلومتری تنکابن که رسیدیم ترافیک شدید شد و به علت ریزش برف شدید، جاده بسته شد.
تعداد زیادی از ماشینها گرفتار شده بودند؛ بهطوریکه نه راه برگشت بود و نه راه جلو رفتن. وضعیت خیلی بدی بود. ساعتها در ترافیک بودیم، بدون اینکه یکسانتیمتر حرکت داشته باشیم. هوا رو به تاریکی میرفت و بارش برف و باران و سردی هوا رو به شدت بود. موبایل هم آنتن نداشت. ما در ماشین گیر افتاده بودیم. آنروز ما نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را بهصورت نشسته در ماشین خواندیم.
البته به محض توقف حاج حمید حلب خرما و باکس آبمعدنی را از صندوق عقب به داخل ماشین آورده بود.
حاج حمید به منا گفت پتوی دو نفره را دولا کن و دور خودت بگیر تا سرما نخوری. بخاری ماشین را یک ربع روشن کرد و وقتی داخل ماشین گرم شد، مجدداً آن را خاموش کرد و به منا گفت هروقت سردت شد، بگو دوباره بخاری را روشن کنم. چون معلوم نیست راه کی باز شود. باید احتیاط کنیم که بنزین داشته باشیم و توصیه کرد با خوردن خرما، گرمای بدن را بالا ببریم. البته مرتب برایمان صحبت میکرد و سعی میکرد من و مخصوصاً منا نگرانی نسبت به وضیعتمان پیدا نکنیم.
حاج حمید دائماً تلفن همراه را نگاه میکرد و به محض اینکه برای لحظهای آنتن میآمد، سعی میکرد تماس یا پیامی برای دوستانش بفرستد تا وضعیت جاده را برای آنها تشریح کند، بلکه کسی به کمک بیاید و مردم را از آن وضعیت اسفبار نجات دهد. او همیشه بهفکر مردم بود و از حق دفاع میکرد.
- آخرین بار کی با هم به سفر رفتید؟
آخرین زیارتی که با حاج حمید رفتیم، شهریور 93 بود. وقتی خودش رانندگی میکرد، زیاد توقف نمیکرد مگر اینکه زمان نماز بود و معمولاً بعد از خواندن نماز و صرف غذا، مجدداً به حرکت ادامه میداد. آنروز هم نزدیک اذان ظهر به بچهها گفت اگر جای مناسبی دیدید، اطلاع دهید تا هم نماز بخوانیم و هم ناهار بخوریم. بچهها وقتی به محل مورد نظر رسیدند، گفتند نگه دار. بعد از خواندن نماز، سفره را انداخته و دور سفره نشسته بودیم که دیدم حاج حمید کنار جوی آب نشسته و مشغول تمیز کردن آن است. گفتم چرا غذا نمیخوری؟ گفت کمی صبر کنید تا جوی آب را که بهخاطر مقداری زباله بند آمده و جلوی عبور آب را گرفته است، تمیز کنم.
- شهید تقوی از چه زمانی به عراق رفت؟
حاج حمید سال 91 بعد از اینکه بازنشسته شد وقتش را به سه قسمت تقسیم کرد. یک ماه یا بیست روز را در عراق و بیست روز را در تهران و دو هفته را در اهواز میگذراند. او برای تشکیل نیروی مردمی (حشد شعبی) برای مبارزه با داعش به عراق رفتوآمد داشت. به اهواز هم برای سرکشی به مادرش و تبدیل خانه پدری به مرکز فرهنگی و حسینیه در رفت و آمد بود.