الان ۲ سال از ازدواجمون گذشته ، تازه هم بچه دار شدیم ولی دریغ از یه کم توجه که به من بکنه، شبا جدا از من می خوابه ، هر بار هم بهش می گم بیا پیش من بخواب می گه تنم خیسه تو برو می یام ولی همونجا روی فرش می خوابه اینم بگم که شوهرم وسواسیه ، تو این مدت دریغ از یه جمله عاشقانه ، یه دوست دارم ساده ، بهش می گم من به توجه نیاز دارم ولی می گه من از این چیزا بدم می یاد ادم باید تو عمل خودشو نشون بده، هر چی گه فکر می کنم میبینم کار خاصی واسم انجام نمی ده که بگم تو عمل داره بهم نشون می ده، برای خانوادش می میره ، من هیچ موقع واسه کارایی که برای اونا انجام می ده اعتراض نکردم ، ولی کاری واسه من انجام بده هر بار که بحثمون بشه صد بار می گه دیگه خسته شدم ، تا حالا نشده بیادو ناز منو بکشه همیشه خودم از قهر خسته شدم و رفتم باهاش حرف زدم ، می ره بیرون دیر می کنه یه زنگ نمی زنه که کجا هستم وقتی زنگ می زنم می گه مثلا اینجا هستم می گم نگران شدم ، می گه اااا نگران شدی ، واقعا زندگی سختی دارم اگه بچه نبود حتما طلاق می گرفتم، فقط سپردمش به خدا