بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من یک روستایی هستم 🤗اینجا بدنیا اومدم و اینجا ازدواج کردم 💑بعضیا اگه بخوان کسی رو تحقیر کنن بهش میگن دهاتی 😔من دهاتی ام 😊دهاتی فحش نیست 🌹پنجره ی خونه کوچیکم هرروز رو به آسمون و کوه و دشت و درخت باز میشه 😍مرغ و خروس و گنجشک ها پایین پنجره هر روز منتظر خرده نون های منن😁اینجا لذت هایی رو داریم که فوق العادس 😉نون و کلوچه محلی ،پیاده روی توی طبیعت ☺لباسهای رنگارنگ و سادگی و صمیمیت ❤برات یه آرزوی خوب میکنم دوستم 😍دلت شاد باشه و تنت سالم و یه روز خوب توی یه روستای قشنگ 😍کنار مردمی که مهربونن🌹
اسم دخترا خوبن که انتخاب کردی اما روی اسماعیل تجدید نظر کن
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍