طولانی و روان و سادست متنم:
امروز مادرم رفته بیرون بعد یه نفر صداش زده چندبار گفته مادر مادر...
بعد مادرم برگشته
طرف یه مرد قد بلند تقریبا ۴۵ ساله لاغر و سیاه بوده یه کم شبیه معتادا
بعد با مادرم احوالپرسی کرده
مادرم گفته اشتباه گرفتی
مرده گفته نه اشتباه نگرفتم . خوبی؟ بچه ات بهتره؟ (برادرم معلوله)
بعد مادرم از اینکه گفته (بچه ات بهتره ) تعجب کرده و بهش گفته کدوم بچم؟ محمدو میگی؟
اونم گفته اره محمد محمد
مادرم گفته شما کی هستید از کجا پسر منو و منو میشناسی؟
طرف جواب داده پیرت کرده من چندبار اومدم خونتون !
مادرم هم فکر کرده شاید دوست بابام بوده و قبلا اومده خونمون و مادرم یادش نمیاد. و بهش گفته محمد مثل همیشست الانم که پدرش نمیتونه ببرش بیرون همیشه خونست.
جواب داده اره اون پیرمرد هم که یه ادم مطلوم و بیچارست.
بعد گفته همراهم بیا میخوام یه کمکی بهتون برسونم
مادرم گفته چه کمکی
گفته بیا کاری نداشته باش
مادرم گفته ما کمک نمیخوایم اصلا کمک چه کسی رو میخوای به ما برسونی؟
اونم گفته از طرف کمیته است این کارتها هم مربوط به همونه(یه دسته کارت دستش بوده مادرم متوجه نشده چی روش نوشته و ازش نگرفته)
مادرم گفته ما کمیته امدادی نیستیم .مرده گفته اصلا خودم میخوام به محمد کمک کنم از طرف خودمه. به خدا و به پیغمبر من به همه کمک میکنم . دنبالم بیا بریم از انبار یه مقدار جنس بهت بدم فردا هم ۷۰۰هزار تومن بهت میرسونم!
مادرمم خیلی خیلی کنجکاو شده این کیه و نخواسته چیزی ازش بگیره فقط رفته ببینه انباری که میگه کجاست و بعدا از بابام بپرسه که اون انبار مال کسی از دوستاشه یا نه.
مادرم پرسیده اسمتون چیه . گفته من مجیدم
بعد رفته دنبالش پشت سرش رفته توی راه چند بار توقف کرده و گفته صبر کن الان کلید انبارو میارن
بعد رفته و رفته و پیچیده توی یه کوچه مادرم دیگه خوشبختانه نرفته و بدون اینکه مرده ببینه رفته توی یه مغازه ای تا اون پیداش نکنه.
بنظر شما اون مرد راست گفته؟ یا خواسته مادرمو ببره ازش دزدی کنه؟