سپس قاضی دستور داد پدر هم بیاید و به پدر و مادر گفت آیا با این ازدواج مخالفید ؟ گفتند بله!!
قاضی برای سه ماه آینده وقت تعیین کرد و گفت در این مدت دستوراتی میدم که باید به آنها عمل کنید
هر شب پدر باید دختر را نوازش کند با او حرف بزند تا بخوابد
مادر هم باید مدام فرزندش را نوازش کند و حتی گاهی او را به حمام ببرد و ... و دستوراتی دیگر که برای من عجیب بود !!
تاریخ سه ماه بعد را یادداشت گردم و راس زمان مقرر در شعبه حضور یافتم به شدت هم میترسیدم با اصرار دختر و آن مرد به دلیل بلوغ و رشد دختر و سایر شرایط که مهیا بود قاضی رای به ازدواج آن دو بدون اذن پدر دهد .
در کمال ناباوری دختر به همراه پدر و مادر در شعبه حضور یافت و اعلام کرد دیگر تمایلی به ازدواج ندارد و ماجرا به اتمام رسید!!
پس از خروج آنها ، استاد رو به من کرد و گفت من خودم دختر دارم این دختر عاشق نبود و شوهر نمیخواست و در واقع نیاز به نوازش و لمس و توجه داشت