جلوی خونه اجرداشتیم میخواستیم بنایی کنیم
مرتب وجمع بود اجرها(کم بود)
هرشب یکی اشغالشومیاوردمینداخت رواجرا
گربه بازش میکرد
خداشاهده ازترس ابرو خودم میبردم مینداختم اشغالی
یباردیدمش یه پیرمردسطل دستشه
گفتم خجالت نمیکشی هفت هشت قدم تاسرکوچه فاصله ست
گفت نمیتونم تااونجابرم
گفتم یااشغالتوبرمیداری میبری خونت
یامیبری اشغال
خداشاهده بانارضایتی برداشت اشغالشو
من فکرمیکردم کاربچه ست
دیگه چی بگم
قطع امیدکردم ازفرهنگ ی عده ...