دعواهای زیاد دوران عقد و. نامزدی

اگه خیلی داره عوضت میکنه فایده نداره

عشق از سرت میپره بعدا

نه عزیزم درکت میکنم

تو فقط یه رکز ک حال هردوتون خوب بود برین بیرونی قدم زدنی چیزی بعد باهم صحبت کنید و بگو میخام این مشکلاتو همینجا چال کنیم بعد بریم خونه

انتظارات همو از هم بپرسین و سعی کنین ب توافق برسین.خودتو خییییلی اپن و ازاد نشون نه ک فک کنه تو چی بودی.همینی ک هستی نشون بده بگو گاهی دلم میخاد وقتی باهمیم خیلی حساس نشی روم بگی تار موت بیرونه.درصورتیکه خودم حواسمو بیشتر جمع میکنم از ای ببعدم

اما در مورد عکس گرفتن خیلی از مردا چیزایی دیدن ک حقم دارن نگران بشن.عکس با حجاب بگو میگیریم اگه بگیریم اگه اینم نخواستی چشم

فقط با زبون 

ب نظرم برا همسرت توضیح بده نگاه عروسی خوبه قشنگه ولی اینقدر مهم نیست ک زندگیت رو تحت شعاع قرار بده ...الان اونایی ک عروسی گرفتن یکی مث خودم الان فیلم عروسیم رو ی بار اولش دیدم دیگه بعد شش ماه اصلا نرفتم سمتش مردمم ک فراموش میکنن ک چی بود و چی شد یا اگر فراموش نکنن فقط یادشونه ک فلان چیز عروس کج بود فلان چیزش از مد رفته بود ... 

اگر دیدی اوضاع همینه خودت رو خلاص کن برو بجاش بعدا برو ماه عسل خیلی مفصل و یا پول عروسیت رو بدن برات طلا میدونی چقدر نفع میکنی؟؟؟😊

خلاصه عروسی خوبه ولی ایقدرهاهم مهم نیست

خوشبخت شی عزیزم❤🙏

خیلی سریععععع روش تو عوض کن اصلا اصلا اصلا نذار شوهرت عادت کنه به اونجا موندن تو بگو رسم نداریم یا هرچی ولی تو شب ا نجا نمون بیا خونه خودتون خب اون بیاد خونتون اگه عادت بکنه دیگه میگه همش اونجا باشی بعدشم دیگه کم کم احترام بین توو خانواده همسرت کمرنگ میشه و براشون عادی میشی نه مثل یه عروس

اخ چ دوران بدیه ولی از این نظر

خداروشکر تموم شد 

ماهم این مشکلاتو داشتیم بااین تفاوت ک بیشتر خونه ما بودیم

شوهرته یا هنور ازدواج نکردی؟

خسیس هست در حالت طبیعیش یا نه؟

ممنون عزیزم برام خیلی دعاکن😘❤❤

به جرات میتونم بگم مادرهمسرم ماشاالله فرشته ست وهیچ وقت بهم بی احترامی نمیکنه،اتفاقاخانواده ی خودمم همین حرفارومیزنن،درهفته دو،سه روزومیریم خونه ی خودمون،عزیزنمیدونم چکارکنم همسرم بشدددددت روی این قضیه حساسه ومیگه توالان زن منی ونمیتونم اجازه بدم تنهابری اونجاشب بمونی دعاکن سریع برم سرخونه وزندگی خودم،همین امروزخواهرم زنگ زدکه کجایی چراهمش اونجایی و‌...بخداکلافه م،همسرم خیلی خوبه فقط روی همین قضیه حساسه وباعث تمام دعواهامون همین قضیه ست

خیلی بده😔فکرم همش مشغوله اصلاارامش ندارم

خب بهش بگو توهم بیا خونه ما بمون چرا من تنهابرم?درکت میکنم بخدا شوهر منم میگه زن منی حق نداری بدون من بری جایی.چندوقته عقدی?

میادولی میگه من مردم من شوهرتم بایدتوی خونه ی من باشی زشته من زیاداونجاباشم،درهفته ۲،۳ روزمیریم ولی به چشم خانواده م کمه،۲فروردین عقدکردیم

اهان یکم گیره پس روی این قضیه چاره ایی نداری دورت بگردم جز با زبون چرب ونرم و یه مدت بیخیال شدن کم کم بذاری از سرش بیفته.وقتی اون سرکاره توهنوز اونجایی?

اره فدات الان سرکاره ومن خونشونم،البته بعضی روزامیرم خونه ی خودمون شب میاددنبالم امروزگفتم منوببرگفت پنجشنبه ست وخونه پررفت وامد،منم حوصله ی جروبحث ونداشتم ونرفتم،فردااحتمال زیادمیرم وازالان استرس اخم وتخمه خانوادمودارم

میفهمم منم دوسال ونیمه عقدم شوهرم زیاد باهامون جایی نمیاد همش اخ و تخم داشتم ولی الان دیگه عادت کردن یجورایی توهم عادت میکنن مامانت اینا ولی سعی خودتو بکن که شوهرتم یکم رفتارش عوض شه اگه دیدی خیلی لج کرد یه مدت بیخیال شو که از سرش بیفته بعدم با زبون تو راه بیارش این تجربه من بود 

ممنون عزیزم❤