من به شدت معتاد گوشی بودم طوری ک ی روز شارژر گوشیم خراب شد عین دیونه ها ب بابا و مامان و داداش و ابجیم پریدم اخرشم هیچ کدوم راضیم نکرد با گوشی مامانم زنگ زدم شوهرم با اونم دعوام شد تا شب ک رفتم کابل خریدم خیلی بد و خجالت اور بود
اما از گوشی روبان دوزی دانلود کردم یا شمع سازی با زن داییم انجام میدادم یا با خالم خیاطی کلا سرگرم شدم اما باز دیدم ن همیشه ک نمیشه خیاطی کرد یا شمع ساخت میرفتم شهر دوردور با خالم میرفتیم پارک شروع کردم وزن کم کردن خودمو درگیر سالنهای ارایشی کردن مد و تیپ این رنگ خوبه اون رنگ بده تا این ک بچه دار شدم و کلا همه چی کنار رفت شد بچه هام