عروسی هایی که از دوشنبه شروع میشد تا شنبه هفته بعد!😃
چه کیفی میداد جهاز چیدن!😀
کلی مراسمای سنتی دیگم این وسط بود
عروسی هایی حنابندونش تا ۳صبخ طول میکشید
حنابتدونای سنتی و باحال
فرداش دوباره باید لز صبح میرفتیم عروسی تا شب!
دوباره فردا ناهار پاتختی بازم شام پاتختی😀
کلیییی با بچه ها بازی میکردیم!
هییی یادش بخیر
💚💚😍
این خاطرات نبود چحوری میخواستم این روزارو تحمل کنم
دلم به خونه باغ مامان بزرگم که الان کوبیدنش خیلی تنگ شده💔💔
عروسی ها اونجا برگزار میش
یه حیاط و باغچه بزرگ باصفاش!
ما اصلا همچين رسمهايى نداشتيم يه شب ميرفتيم عروسى يه عصر هم پاتختى همين حنابندون هم نداريم اصلا تاحالا حنابندون نديدم
خاطراتش خوبنا ميچسبن😌
ولي خدايي خيلي مسخره بود شونصد تا عروسي و جشن و هزينه...چ كاريه اخه😐😑
بیچاره عروسه خسته نمی‌شده
والا من فقط یه عروسی گرفتم تا یه هفته خسته بودم پاتختی هم نگرفتم فردای عروسی مامانم زنگ زد که با چند تا از فامیل ها بیاد خونه ام گفتم من خوابم😁
😂😂😂😂 وای اصلا نمیتونم درک کنم آخه از زمانی که یادم میاد ما از این چیزا نداشتیم غیر عروسی فوق فوقش بعضی ها پاتختی داشتن واسه اونم همیشه دلم برای عروسه میسوخت آخه تا نصفه شب که عروسی بود بعد تا اینا میپرسیدن خونه لباس عوض میکردن و کارای دیگه باید میرفت دوباره ارایشگاه
عزیزم😍من دخترخالم عروسیش قراره همینجوری برگزار بشه بعد کرونا❤️😙
