بچم ۹ ماهشه تقریبا
به همه وابستس به جز خودم یعنی سریع میره بغل همه ولی من هرچی بگم مهم نیست اصن نگامم نمیکنه
خونه ما با خانوادم و خانواده همسرم تو دو تا شهر جداست که ۲ ساعتی فاضله داره
معمولا دوهفته یبار یا هرهفته میایم شهر خانواده هامون
بچم ک میاد خیلی بهش خوش میگذره بیشترشم خونه مامانم اینایم فوووقش ۲ وعده شام بریم خونه مادرشوهرم
پسرم انگاااار مامانم به دنیاش اورده انقد بهش وابسته س ولی زیاد حساس نمبشم چون مامانم سعی میکنه حرفی نزنه که من ناراحت بشم
میرم خونه مادرشوهر ادن سعی میکنه توجه بچمو به خودش جلب کنه میبینی دارم بهش شیر میدم میاد از عمد خودشو نشون میده یا میبینی دارم باهاش بازی میکنم الکی الگی یه چیزی میگیره دستش صدا درمیاره توجه بچه جلب میشه نمیزاره پیشم بمونه
امشب رفتیم خونش هی تو بغلش بود پسرمم خیلی ریلکسه باهمه دیدم به جاریش گف نمیره بغل مامانش هی بغل منع
میخواستم سکته کنم خرکیف شده بود
میگم شاید چون شیرخشکیه نسبت یه من بی تفادته البته من چون تو خونه تنهام میزارمش پیش شوهرم خودم کارای خونه رو انجام میدم شاسد به این دلیل دوسم نداره
چیکار کنم وابستم شه
خیلی حس بدیه
مادرشوهرم انگار تو بچگی بچه هاش عقده داشته الان با پسرم حرف میزنه به یه لهجه خیییییلی مزخرف میگه که هیچکدومتونو دوس نداره فقط منو دوس داره یا میگه بابا بده عمه بده ولی جرات نمیکنه بگه مامانت بده
چیکارش کنم خیلی پرروه