سرمو ک بلند کردم دیدم بهم خیره شده.. یعنی اونم بهم حسی داره🥺..پارسالم ک داشتیم شام می خوردیم تو یه مراسم با فاصله بهم نشسته بود و رو به روم بود...از اون موقع ذهنم درگیرش بود ولی نه زیاد
منه لعنتی می دونستم اونم تو اون عروسی هست...به خودم تلقین کرده بودم بخاطر اون نیست ک میرم... ولی واقعیتش اینه ک رفتم ببینمش😓
ماهم نخواستیم.میاد دیگه
به تو ربطی نداره دوست داشتن و عشق😁یهو چشم باز میکنی میبینی ای دل غافلللللل.عاشق شدی رفت
سعی کن رمان بخونی.و در حین خوندن قشنگ داستانو تصور کنی که نخوایی فکر کنی به پسره😁
من هما پوراصفهان میخوندم قبلا.تصویر کردنش عالیه
فقط نام کاربریت
توعاشقش شدی قبول ولی ازکجا معلوم اونم به همین اندازه تورو دوست داشته باشه عزیزم؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
