داستان از این قراره که شوهر من یه خاله خیلی پررو و فضول داره که به همه تیکه میندازه. مثلا به عروس اون یکی خاله گفته بوده تو چرا اینقدر میخوابی با اینکه اون بنده خدا بارداره. حالا دیشب ما اومدیم خونه مادرشوهرم. قرار بود صبح شوهرم و مامانش برن باغشون سر بزنن ولی من که نمیخواستم برم خواب بودم با دو تا بچه هام. ساعت حدود نه بود که دیدم این خاله فضوله اومده به بهانه بوسیدن بچم بالا سر من وایساده. منم با چشم خواب آلود پاشدم سلام کردم و اینا. اصلا قرار نبود این بیاد اینجا. یهو مثل جن ظاهر میشه. حالا به نظرتون نره تو فامیل بگه فلانی زیاد میخوابه.
آخه مادرشوهر من اصلا کاری به کارم نداره تا هروقت بخوابم. شوهرمم همینطور ولی این خاله فضوله میترسم بره تو فامیل پشت سرم حرف بزنه.