یه ساله با جاریم رابطمو کم کردم ینی اصلن ندیدمش.یه سال پیش یه بحث کوچیکی باهاش داشتم وبعدم تو عروسی جلو چند نفر بهم بی احترامی کرد.منم از اونوقت به بعد یبار زنگ زد که باهاش حرف نزدم ودیگه خونشون هم نرفتم.قهر نیستم ولی به خاطر آرامش خودم از زندگیم حذفش کردم.دیگه هیچوقت بهش فکر نکردم با کسی هم غیبتشو نکردم وبرام مهم نبود .حالا دیشب زن داداشم وجاری دیگم خونمون بودن .جاریم یه جوری حرف زد که انگار میخواست وساطت کنه آشتیمون بده ولی من ب روی خودم نیاوردم تا اینکه هر دو نفرشون اعتراف کردن که این جاری جون یساله داره غیبتمو میکنه وهمش غصه میخوره که چرا من باهاش حرف نمیزنم وکلن فکرش در گیر من بوده .هم دلم براش سوخت هم خندم گرفت از خودمو اون.خیلی خودشو زرنگ میدونست ولی نمیدونم خوبه یا بد ،احساس غرور میکنم .اون از من بزرگتر وسرزبون تره.ولی من خیلی راحت حذفش کردم واون هنوز درگیر منه