من دوبار
توعمرم یادم نمیره این دوبارو
یبار اومدن حیاط خونم از بارون وبادوگردوخاک چن روز قبلش بشدتتتت کثیف بود ومنم حوصله نکردم آخه حیاط تقریبا بزرگ بود تنبلیم میومد
که سرزده یکی ازاقواممون باعروسش اومد که خونش چن کوچه بالاتره
یبارم چن روز مریض بودم اشپزخونم کثیییف بعد چن روز مریضی بایه لباس راحتی عجق وجق پاشدم کل اشپزخونه روریختم بیرون
ازاونور بچه هام دوتا سبد بزرررگ پر اسباب بازی آوردن تو حال ریختن منم گفتم آشپزخونه روجمو جور کنم تا بعد حالو بچه هارو
تااینکه دیدم چنتا خانوم همسایه ها واردخونه شدن
نگو درزدن من سرگرم بودم نشنیدم
عایشه خانوم با لباسای کثیف وموهای ژولی پولی رفته دروبازکرده اینام ریختن توخونه
یعنی به عمرم یادم نمیره اینا اومدن تو هرجا پاشونو میزاشتن اسباب بازی زیرپاشون 😭😐
یعنی اعصابم اینقد خراب شد که نگووووو
هنوزم یادم میاد عصبی میشم 😐😕