بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
توام چاق نمیشی؟؟؟من رفتم دکتر فردا قراره آزمایش تیروئید و آزمایش معده بدم....فعلا یه برنامه غذائیم گرفتم
یکی از رویاهام اینه که برم تو کارخونه پنیر پیتزا غلت بزنم تو پنیرا کشششش بیارم و بیرون نیام🤤😋فانتزی دیگمم این بود شوهرم رئیس کارخونه باشه منم مدیر عاملش کنه😁اینم نشد دیگه. فانتزی دیگمم این بود که شوهرم فست فودی داشته باشه و من مدام پیتزا بقولم😬 این نشد😂زندگی به کام من،کلا نشد🙃
سخت است فهماندن نکته ای به کسی که منافعش در نفهمیدن است.......دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند گرسنگی و تشنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد....
ما با هوا هم چاق میشیم یه کلی بدبختی کشیدم ۳ کیلو کم کردم
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍