اگر فرصتی دوباره برای بزرگ کردن فرزندم داشتم کمتر با انگشت اورا تهدید می کردم و بیشتر نقاشی می کشیدم.
کمتر در صدد اصلاح برمی امدم و بیشتر به او نزدیک میشدم.
چشمانم را از روی عقربه های ساعت بر میگرفتم و به چشمان او نگاه میکردم.
سعی میکردم کمتر بدانم و بیشتر اهمیت دهم.
با او به پیاده روی میرفتم و بادبادک هوا میکردم.
به جای جدی رفتار کردن با او با جدیت با او بازی میکردم. با او بیشتر به دشت و صحرا میرفتم تا به ستارگان خیره شویم.
بیشتر او را در اغوش میگرفتم و کمتر با او کشمکش میکردم.
کمتر به او سخت میگرفتم و بیشتر تائیدش میکردم.
اول به او عزت نفس میدادم بعد سرپناه.
و بلاخره کمتر به اوعشق به قدرت را یاد میدادم و بیشتر قدرت عشق را به او می اموختم.