سلام
مادر بزرگم دو سال پیش تابستون رفت پیش خدا. خیلی داغون شدم از رفتنش
امسال یعنی یک سال بعد مرگ مادر بزرگم پدر بزرگمم رفت پیشش و مارو تنها گذاشت هفته پیش چهلمش بود. منم باردارم و شوک بزرگی بهم وارد شد که باعث شد سرویکسم کوتاه بشه و کارم به درد زایمان بکشه که خدا رو شکر دکترا کنترلش کردن و از اون موقع استراحت مطلقم
من از بچگیم همین یه بابا بزرگو داشتم. شعرایی که واسم میخوند یادم نمیره تو گوشه بهم میگفت دختر چشم سیاه من روحت شاد بابایی
دیشب خواب مادر بزرگمو دیدم که داشت میرفت مراسم ختم واسه یکی که نمیدونم کی بود دیدمش صورتشو گرفتم تو دستم گونه های سردشو با دستام نوازش کردم با اشک تو چشامو بغض بهش گفتم عزیز حالم بده واسم دعا کن خوب بشم. اونجا برام دعا میکنی گفت آره دخترم مگه میشه دعا نکنم بغلش کردم کلی لپاشو بوسیدم گریه کردم. وای خدایا صبح که بیدار شدم انگار واقعا دیدمش خیلی خوشحال بودم که لمسش کردم
من شاهد جون دادنش بودم که چقدر آسون و آروم روح از بدنش خاررج شد حتی وقتی تو لباس قیامتش بود دیدمش بوسش کردم. دیشب که بوسیدمش صورتش مثل همون موقع سرد بود.......
خدایا همه رفتگان و خفتگان در خاک رو ببخش و بیامرز و نور به قبرشون ببار الهی آمین
خدايا به خاطر وجود خانوادم و همسرم و پسرم هزاران بار شكر💖💖💖