یه سری اتفاقات تو زندگیم افتادم انقدر صبر کردمو صبر کردمو صبر کردم ک خستم بریدم... دوماه بود اقدام کردم برای بچه ماه پیش که چهار روز جلو انداختم و کلی گریه کردم تا صبحش که خدا نخاست حامله شم این ماهم میدونم حامله نیستم خدا دوسم نداره برای همه چی تو زندگی انقدر صبر کردم و سگ دوزدم ک وقتی بهش رسیدم ذوقم کور شده بود اینبارم مطمئنم پریود میشم و اخر سر برای حاملگی باید هی برم دوا و دکترو صبر کنمو صبر کنم....من دیگ اونقدر قوی نیستم زندگی امونمو بریده تو همه سالها کاش میشد دکمه توقف رو میزدم همه چی مایستاد همین لحظه.... حالم اصلا خوب نیست😔