2733
2739
عنوان

بدترین مهمونی یا مسافرتی که رفتین؟

| مشاهده متن کامل بحث + 1660 بازدید | 54 پست

یه عید یه عروسی دعوت شدیم از دوستان بابام بود . خودش سرکار بود عروسی برادر خانومه بود . ما هم به احترام دعوتشون چندین ساعت راهو رفتیم حتی من رفتم ارایشگاه و .. 

بعد ساعت ۱۲ شام دادن بهمون .مجبور شدیم دوسه شب بمونیم ولی هیشکی محل نمیزاشت .ما مهمون اون خونه بودیم ولی فقط چند دقیقه میومدن پیشمون مینشستن بقیش میرفتن به کارای خودشون و هرهر خودشون تو اشپزخونه و بیرون . 

شام بهموم سوسیس بندری دادن !!!! با اینکه من هیچوقت خونه خودمونم سوسیس نمیخوردم مجبور شدم چند لقمه بخورم .

اینقد حوصلم سر رفته بود حتی اینترنت نداشتم .زدم زیر گریه و گفتم من برمیگردم به شهرمون شما بمونید یعنی حاضر بودم تنها با تاکسی برگردم این همه راهو . 

بعد که دیدن اینجوریه تازه یادشون افتاد که نت دارن . منو به وای فای خونشون وصل کردن من یکم اروم شدم . 👩‍😐😐


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بدترین جایی ک رفتم و خواهم رفت خونه مادرشوهرمه همیشه شلوغ همیشه کثیف همیشه همه باهم قهر همیشه گرسنه ...

همه چی به کنار اینکه قبل از خواب چایی دم میکنه رو به عمرم نشنیده بودم

2731
یه عید یه عروسی دعوت شدیم از دوستان بابام بود . خودش سرکار بود عروسی برادر خانومه بود . ما هم به احت ...

رفتید یه شهر دیگه عروسی برادرخانوم دوست بابات😲😨 کار شما تعجب برانگیزتر از رفتار اونا بوده 

🌹🌹🌹به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت...غصه هم میگذرد🌹🌹🌹
رفتید یه شهر دیگه عروسی برادرخانوم دوست بابات😲😨 کار شما تعجب برانگیزتر از رفتار اونا بوده 

دعوت کردن و همسایمونم بودن . شوهره خودش شهر ما نبود زنش بچش به دنیا اومد همه کارا رو ما براشون انجام دادیم  و یجورایی مثلا میخواستن جبران کنن . 

بعدم وقتی دعوت میکنن ما بریم کجاش تعجب داره؟ 

2740

دو سال پیش با دایی و زن داییم رفتیم بندر 

بسیاااااار بد بود ازونجایی ک داییم خیلی مذهبیه تا ی ریزه آرایش میدید از منو آبجیم یا موهامون بیرون میبود دیگه غوغا می‌کرد عصابمون یکسره از دستش خورد بود😒


خدا جونم😍خودت مراقب زندگیمون باش😊✌︎یه نینی خوشملم بهم بده مرسییییییی🤰🤱🧿99.9.9منـتـظـرتـم🤲99.8.29🕣فهمیدم باردارم😍خدایا شکرت که بهم یه نینیه خوشمل دادی ازت ممنونم'99.11.30 فهمیدم نینیم پسمله🤰1400.4.11 ساعت 9.30 شب با اومدنت زندگیمونو زیباتر کردی👶اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 📿
همه چی به کنار اینکه قبل از خواب چایی دم میکنه رو به عمرم نشنیده بودم


کلا خیلی عجیبه و همیشه ام میگه با لهجه اراکیش ببینین چ مادرشوهر زرنگی دارید زن قبل خواب چایشو دم میکنه بعد صبح هر وقت خواست بلند میشه کارش جلوئه....صبح من از ساعت ۷ونیم ۸ شروع میشه اما اونا ساعت ۱۲ ظهر تازه دختر بزرگه ک میگن خیلی سحر خیزه بلند میشه و انقدر در کابینتو ...رو بهم نیکوبه یعنی بیاید کمکم صبونه دارم اماده میکنم ...سفره میندازن بالاخره ساعت ۱ظهر ولی قبل از نسشستن سر سفره یکی باید خودشو بکشه تا پدرشوهر گاوم بیدار بشه و مادرشوهرم از توالت دراد....ساعت ۵هم ناهار میخورن بعد ساعت ۱ ربع به ۵تازه مادرشوهرم از عروسا میپرسه ناهار چی بخوریم...۳تا عروسیم و ۳تا دختر داره من اخریم...در نهاییت مثلا میخوان برا ۲۴ نفر ماکارانی بزارن

پسرا و داماداش گرسنه ان میرن و میان اماده نشد

بعد مادرشوهرم میگه تقصیر زناتونه طولش میدن من نیم ساعته غذاهام امادس

بخدا ۵ساله یه بار غذا درست نکرده من ببینم بلده اماده بودنش تو سرم بخوره


خداروشکر که دارمت❤❤💙

سلام عزیزم

اوایل عقدم بود شاید یک ماه نشده بود دایی همسرم ازمون خواست باهاش بریم اردبیل و همسرم به شدت عاشق داییشه و میخواست حتما باهاش بره منم اوایل عقد بود و روم نشد مخالفت کنم ولی خب روم نمیشد باهاشون هم برم چون فقط یبلر اونم تو جمع از دور دیده بودمشون ولی هب هرجور بود رفتم هرشب زنگ میزدم یواشکی با مامانم گریه میکردم ولی الان با اون زنداییش کلی دوست شدم و مبخندم به رفتار اون موقعم

دنیـا همه شعر است به چشمم، اما، شعری که تکان داد مرا، چشمِ تو بود❤️
بدترین جایی ک رفتم و خواهم رفت خونه مادرشوهرمه همیشه شلوغ همیشه کثیف همیشه همه باهم قهر همیشه گرسنه ...

اینا که گفتی فیلم وحشتناک بود یا واقعی 

واسه رسیدن به آرزوهام دعام کنید.

یه همدان رفتم از چشمم در اومد اینقدر که گرم بود اون چند روز بچمم چهار دستو پا میرفتو شبا تا ۶ صبح گریه میکرد یعنی من هنش باید اینو راه میبردم تو ماشین که مینشستیم فقط نیتونستم بخوابم که اونم رفتم صندلی عقب خوابم شوهرم پامو ندید درو محکم روش بست منم از درد زیاد صدام بند اومده بود نتونستم فریاد بزنم فکر کرد پتو زیر دره باز کرد دوباره محکمتر بست روی پام داغون شدما برگشتنم یجارو بزور پیدا کردیم کلی راه پیاده روی کردیم اثاث بردیم تا نشستیم بارون گرفت تو بارونو با بچه یه سربالایی وحشتناکو ۱ ساعت بالا میرفتیم مامانم از اون سر بالایی ۶ ماه کمرش گرفت افتاد گوشه خونه دیگه بقیه خوشگذرونیامونو حوصلم نمیشه بگم

سفر با قوم شوهر یک خواهر شوهر عتیقه دارم همیشه موقع برگشت یک دعوای اساسی راه می ندازه و در طول سفر هم اخم داره 

دوستان گلم لطفا برای برآورده شدن حاجتم منو به یک صلوات مهمون میکنید؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز