یه عید یه عروسی دعوت شدیم از دوستان بابام بود . خودش سرکار بود عروسی برادر خانومه بود . ما هم به احترام دعوتشون چندین ساعت راهو رفتیم حتی من رفتم ارایشگاه و ..
بعد ساعت ۱۲ شام دادن بهمون .مجبور شدیم دوسه شب بمونیم ولی هیشکی محل نمیزاشت .ما مهمون اون خونه بودیم ولی فقط چند دقیقه میومدن پیشمون مینشستن بقیش میرفتن به کارای خودشون و هرهر خودشون تو اشپزخونه و بیرون .
شام بهموم سوسیس بندری دادن !!!! با اینکه من هیچوقت خونه خودمونم سوسیس نمیخوردم مجبور شدم چند لقمه بخورم .
اینقد حوصلم سر رفته بود حتی اینترنت نداشتم .زدم زیر گریه و گفتم من برمیگردم به شهرمون شما بمونید یعنی حاضر بودم تنها با تاکسی برگردم این همه راهو .
بعد که دیدن اینجوریه تازه یادشون افتاد که نت دارن . منو به وای فای خونشون وصل کردن من یکم اروم شدم . 👩😐😐