این داستان متعلق به خانمی متولد ۱۳۳۵ هست.
و واقعی هست،به قلم من🌹
برای مرغ و خروسای توی حیاط نون خشکای سفره رو میریختم،وقتی جلوم جمع میشدن و همدیگه رو هل میدادن تا از دستم دونه بگیرنواسم لذت بخش بود.وقتی نونام تموم شد رفتم جلو دونه دونه نازشون کردم.یه مرغ سفید داشتم اسمشو گذاشته بودم سپیده اونو خیلیدوسش داشتم