🤩مامان کوچولو ۱۶م🤩داستان زندگی من با همسرشکاک و تعصبی ام🤨😥

خلاصه شوهرم هر ددفعه میومد خونمون گوشی دادا شمو ک داده بود بهم میگشت و درخاست کرده بود حتما اسم علیرضا رو از تاگرام پاک کنم و شماره و تمام دوستای داداشمو اما من گفتم گوشی مال من نیست و اون قبول کرده بود حداقل اسم پسرعممو پاک کنم یع شب اومده بود خونمون و من خیالم راحت ک تلگرامم دیگ اسمی با نام علیرضا نیست همین ک نت روشن شد تو دستم یهو دیدم تو تل نوشت علیرضا وارد تل گرام شد منم یهو با عجله گوشیو برداشتگ شوهرم گف کجا گفتم وایستا برم اون اتاق اینجا نت نداره سریع رفتن اون اتاق اسمو پاک کردم و خودمو به خاطر این شانس گند سرزنش میکردم بعد برگشتم خدارو شکر شک نکرده بوو😉اما دو دقیقه بعدش گوشیو گرف ک عملیات چک کردنو شروع کنه منم یه فیلم زایمان در اب گرفته بودم نگاه میکردم ببینم کدومش اسونتره ک شوهرم رفو تو پوشه ها و میدونستم الان اگه ببینه میگ تو زنهای لخت و میبینی و خجالت بکش و شکش دو برابر میشه و گوشیو قاپیدم سریع پوشه ویدیو رو حذف کردم اونم قیافش اینجوریا بود تقریبا🙁😡 و منم اینجوری😰😰گفت چی داشتی حذف شد گفتم هیچی بیا نگاه کن گفت الان کلی ویدیو داشتی هیچی نداری گفتم باور کن هیچی نداشت اونم دوباره شک کردش و گفت عع ک باور کنم پشتشو کرد گرف خابید منم هر می منت شو کشیدم

فایده نداشت ک نداشت .شوهرم خیلی اصرار داشت ک باهم عروسی کنبم تو عقد چون همکاراش سرکار یکی شون بهش گفته بود من و زنم تو عقد عروسی کردیم ببین شک تا کجا ک حتی میگف نکنه خبریه ک تو نمیخای با من عروسی کنی😑😑به شدتم ادم گرم پزاجی بود و هست جوری ک هر دفعه میومد خونه مون دوبار رابطه برقرار میکرد و حتی بعد عروسی گرم ترم شد اصرار ک عروسی کنیم منم میگفتم اصلا و تو دلم میگفتم بذار ببینم با این شک تو میتونم اصلا باهات زندگی کنم همه رفتارهاش خوب بود میرفتیم بیرون خوب بود همه چی تموم دست و دلباز بااحساس ولی با کبریت یه تیکه انداختن تو دلم اتیش روشن میکرد یا بدی فقط داشت اونم شکاک بودنش بود ک حتی جایی میرفتسم رو موتور یا تو ماشین بر میگشت ببینه من کجارو نگاه میکنم😕 میرفتیم کوه خودم و خودش بودیم تنها میگف چادرتو در بیار 😐ادم تعجب میکرد از رفتارش یادمه یه بار رفتیم پارک واس این دستگاه های بازی ک ادمو میبره بالا میکوبا زمین (اسنشو نمیدونم وحشتناکه)بلیط گرفت سوار شدیم گفت مانتویی باش با چادر سختته جلو اون همه ادم مانتویی شدم و نشستیم دستگاه ک حرکت کرد مقنعه من از پشت اومد رو سرم و  کل موهام از پشت دیده میشد موهامم تا باس ن م بود و بسته بود باز شده بود و همش دیدا میشد بعد از تموم شدن گفتم کارم ساخته است خدایا من چقد بدبختم چه گناهی به درگاهت کردم ک طرف با شال و روسری این اتفاق نمیفته براش

نه سروده جان متاسفانه سقط شد ممنونم عزیزم تو لطف داری فدات شم

شوهرم اومد نزدیک گفت چی شدا فایزه گفتم هیچی گفت اگا واس کل موهای پشتت دیدا شد ناراحتی اصلا ناراحت نباش پیش میاد مگه دست تو بوده عزیزم 😮منم هاج و واج نگاه میکردم گذشت تا اینکه نزدیکهای امتحاناتم یه جریان کل زندگیمونو متحول کرد و نزدیک بود از هم طلاق بگیریم اونم این جریان ک داداشم داشت سربازی رو تموم میکرد و هر وقت از سربازی میومد باهاش درد و دل میکردم میگف چرا نمیخندی دیگه ادم شادی نبودم گفتم مهدی خستم از زندگی محمدو نمیخام تموم عشقمون پای شکاک بودناش از بین رفته و اونم چون با همسرم خیلییی صمیمی ان گفت بساز محمد خیلی تعصب داره بابام برای داداشم همون موقع ها یه  موتور خرید و داداشم با ذوق منو میبرد تا امتحاناتمو بدم چون مرخصی هم زیاد داشت از راه برگشت چادر من اومد لای موتور و خداروشکر سرعت مون پایین بود و موتور قفل کرد و چیزز تا خونه نمونده بود اچار از یکی قرض کردو چادرو در اوردیم و من دستم گرفتن و با مانتوی مدرسه ام ک کوتاا تر بود سوار شدیم خیاام راحت بود ک محمد سرکاره حتما و منو نمیبینه

@khanoomkocholoo   بیا بخون عزیزم 

شرمنده😑😑😑

اون زمان دیگه زیاد باهم نبودیم سرد شدا بودیم اون با شک اش بع من زندگی میکرد و هفته ای یا بار میومد خونه مونو هر وقتم میگف بریم بیرون من نمیرفتم به یه بهونه کلا افتادا بودم رو خط لجبازی و ادم افسردا ای شده بودم تو همون سن کم و بگم گوشی خریده بودم و هر دفعه میومد کل گوشیو چک میکرد از تل بگیر تا پوشه ها و سابقه های چستجو رو خب هر ادمی سرد میشه خلاصه گفتم حتما سرکاره یه کیلو متر به خونمون موندا بود ک رد شدیم و دیدم بله اقا ارایشگاه بودش😰 و منو با اون مانتوی کوتاه دید  و زد بیرون و از دور نگاه میکرد شبش هم قرار بود بیاد خونمون ک نیومد منم با یه پیامک خاستم توضیح بدم از سلام و احوال پرسی شروع کردم ک دیدم پیام داد هیچی نگو تو جلوی من یه جوری معلوم نیست پشت سر من چه غلطا میکنی 😮منم دیگ حس کردم بزرگترین تهمت بهم زده شد گفتم اشتباه میکنی اما توجیه نشد شبش خابیدم صبحش بعد دز نماز  از بس جوش زدم تا ۱ ظهر نای پاشدن نداشتمو بابام اومد