شهید در وصیتنامهشان به چه مواردی اشاره کردهاند؟
ایشان پنجشنبه صبح میخواست برود. سهشنبه خودم بهشان کاغذ دادم و گفتم وصیتنامهتان را بنویسید و خودم آن نگهمیدارم. یک برگه وصیتنامه عام نوشت که برای کل جامعه بود و یک وصیتنامه هم برای پدر، مادر، من، خواهر و برادرش نوشت. در وصیتنامه عام توضیح داد رفتنشان کاملاً داوطلبانه است و برای احیای امر به معروف و نهی از منکر و حفظ حرمت و حریم عقیله بنیهاشم حضرت زینب کبری به سوریه میرود. به پیروی از ولایت فقیه خیلی تأکید کرده و گفته آن چه که این بنده حقیر تا کنون فهمیدهام کج فهمی و بیبصیرتی انسانهایی است که یا اهلبیت را درک نکردهاند یا اگر درک کردهاند آنها را در این مسیر کمک نکردهاند. پس چه بهتر پیرو ولایت باشیم. بدا به حال کسانی که ولایت دارند و ولایتپذیر نیست. تا وقتی پیرو ولایت باشیم نوک پیکان ارتش و سپاه حضرت ولیعصر(عج) هستیم. نوشته بود که شرمندهام یک جان بیشتر ندارم تا در راه امام زمان و رهبر فدا کنم. گفته بود اکنون که برادران ما در جبهه سخت مشغول جهادند دلخوش به عقبه فرهنگی هستند. علاقهمند هستند جوانان آن را رعایت کنند و خواهران با حفظ حجاب در آن پیشگاه باشند. در وصیتنامهشان آورده بودند هیچ چیز بالاتر از حسن رفتار و حسن خلق نیست مخصوصاً در بین پاسداران. شعری را هم یک روز بعد از عاشورا گفت. گفت احساس میکنم دلم میخواهد شعر بگویم. رفت داخل اتاق و در را بست. روزی که وصیتنامهاش را مینوشت آن شعر را هم پایین وصیتنامهاش نوشت:«همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی/ به رخسار علی جویم و این است اوج طنازی/ همیشه با لبت خندم و با چشمان تو مستم/ قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم.»
من تا به حال ندیده بودم برای شهادت شعر بگوید و شعرهایش برای امام حسین(ع) و امام زمان(عج) بود. البته بعد از نوشتن آن شعر وقتی دفتر شعرش را دیدم به تازگی چند شعر درباره شهادت نوشته بود.
در پایان اگر خاطرهای از شهید دارید برایمان بگویید.
هیچوقت در این سه سال ندیدم حمید پایش را جلوی پدر و مادر خودش و من دراز کند یا با صدای بلند جلویشان صحبت کند. خیلی به این جمله لقمان عمل میکرد که هر جا میروید چشم، زبان و شکم نگه دارید و به یاد ندارم جایی رفته باشد و اینها را رعایت نکرده باشد.