از وقتی قرنطینه شدن همه و کارو کاسبیا خوابیده داداش منم بیکار افتاده تو خونه همش میومد بامن حرف میزد دو دقه نمیزاشت با خودم تنها باشم همش گرسنش بود غذا میخواست همممشاا کلا رو مخ بود از بس حرف میزد الان دو روزه قهریم ی دعوا اساسی کردیم ن حرف ک نمیزنه هیچ تا منو میبینه روشو میکنه اونور میره تااازه گرسنش ک میشه خودش برا خودش ی چیزی درست میکنه منو صدا نمیزنه اصننن راحت شدم لم دادم نبابا شکر خدارو بکنین کاش ی هفته دیگ هم قهر میموند