دایی منم میگفت ساعت ۲ و ۳ شب بوده داشتم برمیگشتم خونه
گفت ماشینم رو سنگ بارون کردن هرچی نگاه کردم ادم ندیدم
پسر داییمم گفت از روستا داییم اینا میخواد بیاد شهر خونه خودش بین راه یه نفر رو سوار میکنه تو شهر پیادش میکنه همین که پشت سرش رو نگاه میکنه میبینه نیستش