همکارشوهرم که رفیقشم میشه دوساله ازدواج کرده خانومش یک ماه هم پیشش نبود رفت قهر خدامیدونه چی بینشون گذشت الان میخوان جدابشن
اقاهه خونش یع شهر دیگه بود یعنی زنش گفت بابد اونجا باشه چون میخوام توشهری باشم که خانوا م هست ،خانواده ی اقاهه هم همون جان ولی خودش توشهری که ما زندگی میکنیم کار میکنه و کارمنده
خونه ی پسر عموش و عموشم اینجاست
دوماه پیش عموش اینا رفته بودن مسافرت بعد این رفت به پسر عموش گفت مهمون دارم زشته ببرمش خونه مجردیم کلیداخونه باباتوبده اونم داد تا ایننکه یه شب شوهرمو همین اقاهه و پسر عموش باهم رفتن بیرون پسر عموش گفت ناقلا توکه گفتی دوستمه و باش رودربایستی دارم میخوام ببرمش
خونه همسایمون دیدت بایه زن بودی واین زدش به حاشا😐
الان شوهرم گفت من زیر پاشو کشیدم که بلههههه بایه زن مطلقه که ارباب رجوعش بود ریختن روهم و اورده بودش اونجا
شوهرم خیلی ناراحته میگه اینا خدارو نمیشناسن و اینا
ولی من خیلی نگرانم میگم یه وقت شوهرمو گول نزنه این مرده اعصابم خورده☹😓هم همکارن هم رفیقن .من بش گفتم دیگه باهاش نگرد گعت اخه بمن چه گندکاریای اون ☹باردارم هستم اعصابم خورده