من مهندسی میخونم و الان5ماهه با یک دانشجوی پزشکی اشنا شدم کلا باهم بیرون بودیم و حتی واسم ولنتاین یک جعبه گل بزرگ گرفت!
من کلا اولش بهش گفتم که ما از نظر تحصیلات وسطح مالی متفاوتیم! ایشون بهترن؛ من خودم نوازنده ویالنم تدریس میکنم20سالمه !
بعد تو این 5ماه کلا یک یا دوبار خیلیی عاشقانه بامن لاو ترکوند ب قول خودم :/ ی حالت خاصیه بسیار باهوشه ، اوایل از رل و اینا گاهی حرف میزد یا شور و شوقش بیشتر بود واسه حرف زدن با من
الان بعد5ماه حس میکنم مث اول نیست؛ دیدمش بهم گفت من اگه رل زدم تو ضربه نخوری ؛منم گفتم اگ رل زدی کلا تموم میشه همه چی چون مسخرت نیستم! گفت من نمیخوام رابطه م باهات قطع بشه و هیچوقتم ازت رابطه (ج) نمیخواستم و نمیخوام تموم بشه این رابطه هیچوقت ... من مبنای زندگی کردنم خوشحال کردن تویه. بااین حال همیشه اون صبح ها باید پیام بده ، کلا جوری رفتار کردم ک فک نکنه بخاطر شرایطش دنبالشم
ولی کلا گنگ حرف میزنه ؛ تقریبا یک ماه پیش خواب دیدم که مادرم برام چادررنگی مث چادر نماز میگیره و میده دستم میگه این برای مراسم عقد تو و فلانیه(همین پسره) بعد میایم خونه میبینم همین طرف گوشه خونه ما داره نماز میخونه ! نمیدونم اخه حتی اهل نمازم نیستیم هیچکدوم
من حتی به ازدواج باهاشم فکر نکردم ولی نمیدونم چرا اینطوریه
چندبار بوسشم کردم ،شبش بهم گفت تو بامن اینکارو نکن الان !
حالا موندم چیکار کنم ، این رابطه پراز ابهامه ، بنظرتون حسش چیه؟ یا هدفی داره ؟ تجربه هاتونو بگین از این مدل پسر