از این جور تاپیکها خوشم نمیاد بزنم ولی با این وجود سوال دارم.

سلام دوستان.من و شوهرم یه مدتی هست که عقدیم. محل کارش از شهرمون خیلی دوره بخاطر همین اینجا خونه گرفته که هربار میام پیشش راحت باشیم. البته اینکه همش دوست داره پیشش باشم و منم هربار که میرفتم خونمون کلی ناراحت میشد البته خودش منو می‌برد ومیاورد. شوهرم مرد خوبیه ولی هربار خواهرشوهرم بهش زنگ میزنه اصلا کلا میشه یه آدم دیگه. هربار زنگ میزد واقعا از استرس میمردم میگفتم الانه  که یه دعوای اساسی راه بیوفته. تا اینکه این آخری ها یعنی از 6 ماه گذشته تا دوسه هفته پیش هر بار که همو می‌دیدیم کلی دعوا میکردیم و من با چشم گریون میرفتم خونمون. تا اینکه هفته پیش اومد دنبالم وگفت کینه هارو بذاریم کنار زندگی خیلی بی ارزشه شاید فردایی نباشه که بخواییم به هم عشق بدیم و.... تا اینکه منم قبول کردم. این یک هفته که پیششم و تو قرنطینه هربار از سر کار میومد دیگه خونه بودیم باهم کلا خوش میگذروندینم. منم هربار خداروشکر میکردم که همه چی خوب شده و شدیم مثل روزهای اول آشناییمون. حس میکردم دوباره دارم عاشق شوهرم میشم. تا اینکه امروز که شوهرم از سر کار اومد از اونجایی که قرنطینه خیلی تاثیر بد رو تایم خوابم گذاشت دیشب تا ساعت دوی بعد ازظهر امروز نتونستم بخوابم  ساعت سه بعداز ظهر رفتیم خوابیدیم تا اطراف 5 وقتی خواب بودیم خواهرش بهش زنگ زد وهیچ حرف خاصی نزد از پشت گوشی می‌شنیدم. دیدم هیچی نگفت فقط حال و احوال کرد. شوهرم که گوشی رو قطع کرد دویاره شد یه آدم دیگه. بغلم داشت سریع برگشت اونطرف و بعدش فهمیدم که بخاطر خواهرش اینطوری میکنه از تخت پاشدم و رفتم. بعدم یکی دوساعت بعدش پاشد بهم کم محلی کرد منم هیچی نگفتم براش غذا آوردم گفت نمی‌خورم تا گفتم واسه تو درست کردم و خودم که نمی‌خورم سرم چنان دادی زد گفت نمیخواد درست کنی. اصلا نمیدونم چش میشه وقتی خواهر شوهرم زنگ میزنه. اصلا نگاهم نمیکنه و باهاش حرف میزنم حرفم نمیزنه... چرا با من اینطوری برخورد میکنه خودش گفت بیا از اول شروع کنیم و بریم دنبال خوشبختی چرا تا خواهرش زنگ زد با اینکه خواهرش چیز خاصی نگفت با من ور افتاد. و همش دنبال دعوا و ناراحت کردن منه؟؟؟