کارآموزی قرار بود یک روزشو بایه دانشجو ارشد بریم خود استاد مریض بود
دوست ما زود رسیده بودو رفته بود تو بخش
ماکه رسیدیم نمایندمون طرفو شناخت بهش سلام کرد و..
ما میدیدیم این دوستم مدام رنگ عوض میکنه..لبشو میجوئه...دوروبرو نگا میکنه...استرس داره...
نگو خنگ خدا صب خابالود تو رختکن طرفو دیده اول که بهش پریده چرا در رختکنو باز میکنی بعدشم فوحش داده به استادو دانشجو ارشد و رئیس دانشگاه و اینکه چرا سر صبح مارو کشوندن بیمارستان