دیشب خونه نامزدم اینا بودیم ک شب موقع برگشتن وقتی حرف از کفش و لباس شد نامزدم به شوخی گف من اون لباسارو نگه داشتم برای وقتیه قراره برم خواستگاری برای اون یکی زنم (😤🤕)از شدت حرص منم گفتم منم لباسامو نگه داشتم برا اون یکی ازدواجم خیلی عادی برخورد کرد بعدش گف من تو حیاط کار دارم الان میام حس کردم دروغ میگه نیم ساعت گذشت نیومد از اون ور هم دیرم شده بود باید برمیگشتم سریع خونه (چون تا ساعت یک شب میتونم اونجا باشم بعدش باید برگردم)
رفتم ديدم حياط نيس ماشينشم برده زنگ زدم برنداشت بعد زنگ زد خونشون به مامانش گف من نمیبرمش به بابام بگو ببرتش بعد من زنگ زدم گف کار دارم گفتم چه کاری واجبتر از من بعد گف برو با همونیکه قراره باهاش ازدواج کنی اون ببرتت
هستین بقیشو بذارم ؟