عزیز زندگی من خیلی بد بود یعنی خودم خرابش کردم بخاطر یه هوس بچگانه به خواستگارم جواب رد دادم پسری که از هررر لحاظ واقعا عالی بود بعد چند سال تو حیاط خونمون گریه کرد گفت میدونی من چند ساله تو امید گذروندم میدونی تز اونوقت اگه زن گرفته بودم بچم الان چند سال داشت میدونی چند سال عمرمو به بازی گرفتی و....
دروغ چرا منم یه جورایی میدونستم پدرم جواب مثبت دادن بهشون گفتم جوابم منفیه اما حس قوی داشتم از روی رفتارای خانوادم که جواب رد ندادن منم اصلا پاپیچ نشدم بعد چند بار نه گفتن و بیخیال شدم گفتم بمن چه و در اصل مقصر اصلی منم
پدرمم گفت تو قطعی نگفتی نه که ما مردم رو معطل نکنیم و...
و متاسفانه تابستون امسال افسردگی بدی داشتم حتی تا خودکشی هم رفتم داستانش طولانیه اما اون خواستگارم دیگه حاضر نشد حتی منو ببینه فقط گفت من بخشیدم خدا ببخشه اما مادرش خیلی بد نفرینم کرد چند ماهه از عذاب وجدان فقط 20سالمه موهام سفید شده میرم حموم اینقدر سرمو میکوبم دیوار تا بیحال شم با چاقو بدنمو زخم میکنم دلم اروم شه اما هرچی بدتر میشم که بهتر نمیشم البته شکر خدا اون پسر الان زندگیس عالیه زنش از هرلحاظ ازم سرتره و واقعا خداروشکر خوشبخته و من به تاوان اینهمه دل شکستن روز به روز زندگیم سیاه تره حتی خدا هم باهام قهر کرده