این روزها مادرم همیشه میگه: وقتی میدونی یه چیزی تهش عاقبتی نداره، ادامش نده...
خب مادره دیگه، میفهمه!
میفهمه دوستت دارم و... دوستم نداری!
میفهمه که دوست داشتنت هیچ انتهایی نداره!
میفهمه که اگه یه روزی، یه جایی عاشقمم بشی، بازم من و تو نمیتونیم با هم باشیم ...
میفهمه که هیچوقت واسه من و تو، من و تویی وجود نداره!
ولی خب... اصلا عاقبتش مهم نیست؛
آخه بنظرم کافیه کاری انجام بدی
که آرامشت توشه!
اینکه عشق تو برابر آرامش منه، یعنی مال منی دیگه! مگه نه؟؟؟
همین که حال من، با دوست داشتنت خوبه، همین کافیه!
به نظرم عاقبت هر چیزی با ادامه دادنش عوض میشه!!!
.
.
.
خداااااایا خسته شدم دیگه آخه چیکار کنم بهش برسم
بریدم بقران
یا جونم و بگیر یا بزار بهش برسم