خواهر شوهرم یکی از فامیلای شوهرش یه پسر داشت به اسم قاسم قاسم بنده خدا 18-19 سالش بود یه پیکانم داشت ادم شوخی بود ولی صداش بلند شوهرم از این بیچاره متنفر میگفت انگار بلند گو قورت داده میگفت ازش متنفرم خلاصه چن سال بعد خدا به ما پسری داد که امروز شوهرم روی قاسم را می بوسد اقا پسرم ده سالش تموم شده
بچس ولی از بچگی صدا کلفت که شب ها شوهر به التماس می گوید پسر جان ارام ومن هرشب قاسم عزیز را به او یاد اوری میکنم😁😁😁😁😁😁