باهاش درگیر نشو واوضاع رو از این بدتر نکن
پدرم فوت شده...وقتی خیلی کوچیک بودم
الان19سالمه،پدر خونده میگه تو به سن قانونی رسیدی تا الان نگهت داشتیم دیگه باید بری....خیلی دلم شکسته...
مامانم جلو اون پشتِ من دراومد،اما بعدش که تنها شدیم اومد باهام حرف بزنه میگف کاش بری یه مدت پیشه خواهرت زندگی کنی،میترسم خون بیوفته تو خونه تو و ناپدریت نمیسازید باهم و از این جور حرفا...نمیدونم چیکار کنم...
دقیقا خودمم این حرفو میزنم،ساعت کاریم جوریه که صبح میرم شب میام خونه،گفتم اومدم خونه ام میرم اتاق...اما متوجه نمیشه که نمیشه...
اما من تصمیمم اینه که برم نمیشه که کلِ سال رو قرنطینه شد،اما باید مراقب بود و نکات بهداشتی رو رعایت کرد که من خیلیییی مراقبم
ببین من یعنی به جای تو جوش اوردم
اگر اینو دوباره گفت بهش برگرد بگو چشمات کور بود ندیدی داری با یه زن بچه دار ازدواج میکنی؟؟ بگو این زن قبل از این که همسر تو بشه مادر منه و هرجایی که مادر من زندگی کنه اونجا خونه ی مادرمم هست و من چون بچه ش هستم قانونی و شرعی هر وقت دلم بخواد میتونم خونه مادرم بیام برم و بمونم
اصلا عقب نشینی نکن
بزن دهن پدر خونده ات
اخه نمیتونم،قبلِ عید بخاطر بحثایی که باهام میکرد با بدبختی یک هفته مرخصی گرفتم نرفتم سره کار،اما وقتی مرخصیم تموم شد و خواستم دوباره برم بازم شروع کرد،روز از نو روزی از نو...شغلمو دوست دارم،راستش بخاطر اینکه از محیطِ متشنج خونه دور باشم رفتم سره مار..الان اگه این شغلمو از دست بدم باید کلییییی دنبالِ کار بگردم...
