۶ماهه توی یه رابطه احساسی دو طرفه ام جفتمون عاشق همیم اون خیلی بیشتر خیلی خیلی جوریکه تا نخوابم نمیخوابه تا باهاش حرف نزنم گریش میگیره طاقت هیچ ناملایمتی و دوری رو نداره بخدا بین عقل و احساسم موندم رفتیم به خانواده هامون گفتیم قرار شد بیان خاستگاری ولی پدرم مخالفت کرد به ابن دلیل که اونا تبریز هستن و ما بوشهر زبانشون فرهنگشون بابام میگه فرق داره به این دلابل ردش کردن الان از اون روزی که رد کرده خانوادم ۶ماه میگذره هر روز بیشتر وابسته تر میشه اصلا نمیتونم جداش کنم از خودم واسه یک ساعت نمی دونم چیکار کنم از یه طرف خانوادم نمیپذیرن ما ازدواج کنیم از یه طرفم عشق بینمون که هیچ جوره نمیزاره جدا باشیم
کمک کنین چیکار کنم اگه جای من بودین بین عشق و حرف خانواده کدومو انتخاب میکردین؟