امروز برای خرید مرغ و چند تا مواد غذایی با ماشین رفتم خرید که زود برگردم اون قسمت خیلی شلوغ بود چون کل شهر ما تعطیل هستن جز یکی دوتا فروشگاه دیگه همه از اونجا خرید می کردم اون قسمت یکم ترافیک شد من تازه راننده هستمیکماه پشت ماشین می شینم موقع بیرون اومدن از پارک زدم به سپر یه ماشین دیگه و چراغم شکست ولی اون ماشین چیزیش نشد شوهرم فوقالعاده روی ماشین حساس و همیشه کلی سفارش میکرد بهم امروز که تصادف کردم بیشتر از برخورد شوهرم ترسیدم که ماشین رو ازم بگیره اومدم خونه تا دیدمش الکی زدم زیر گریه که تصادف کردم و دست و پام داره مبارزه و خودم زدم به غش و ضعف اونم برام آب قند آورد سریع همش میگفت فدای سرت عزیزم گور پدر ماشین خودت سالمی عشقم
منم دیدم نقشم گرفت و بیشتر مظلوم بازی درآوردم که نه ماشین داغون شد خاک تو سرم عرضه هیچی ندارم شوهرم هم میگفت دور از جونت این چه حرفی چهارتا آهن پاره ارزش نداره خودت سرزنش کنی تا ده بار تصادف نکنی که راننده نمی شی بعدش هم چراغ فقط شکسته عزیزم فدای یه تار موت بزار برات صدقه بدم که بلا از سرت گذشته
خلاصه با صلاح گریه و اشک و ناز کردن از دعوا و داد و بی داد شوهرم قسر در رفتم 😊
خدا رو شکر همیشه بلدم چطوری شوهرم رو رام کنم که از اشتباهاتم بگذره 😊
مثلا همین که بیام بگم تقصیر من بود فلان کار رو کردم همین که اعتراف کنم به اشتباهم خیلی آروم میشه اگه هم گریه کنم خیلی حساس روی اشک ریختنم سریع کوتاه میاد
دیگه فقط خواستم بیام اینجا تعریف کنم شیطونی امروزم رو 😍😂❤