خوشگلا..قولم قولِ ..اون وقتا..که کرونا نبود..همه رو میریختم تو ماشینم و میرفتیم دور دور...
یه شبهایی حوصلمون سر میرفت..با پسرخاله ام و زنش و نادرم ..میرعتیم تا امازاده هاشم تو هراز یه آش میخوردیم چایی و برمیگشتیم....
همه رو میبرم...
هرکی بخواد...فقط دعا کنیم برگردیم به اون روزها...کاش حال دلمون..تنمون ..باز هم خوب بشه