تو این قرنطینه نامزدم منو برد خونشون چند روزی اونجا بودم پدرشوهرم که اتفاقا خیلی خوب و مهربونه بهم گفت حوصلت سر رفته و گفت زنا با کارای خونه سرگرم میشن بری خونتون دیگه حوصلت سر نمیره
بعد به شوخی گفت مثلا الان جارو برقی بزن خونه رو
منم دیدم حوصلم سر رفته از پیشنهادش استقبال کردم
جاروبرقی رو برداشتم و رفتم پذیرایی
نامزدم صدام کرد گفت نکش
فک کردم داره مثل همیشه سر به سرم میذاره
جاروبرقی رو روشن کردم که یهو جارو برقی رو از برق کشید و ازم گرفت
گفت حاضرشو ببرمت خونتون
منم بهت زده موندم که چیکار کنم
بعدم گفت تا عروسیمون نمیارمت اینجا دوتایی میریم بیرون میذارمت خونه برمیگردم