به خدا دیووونه شدم تو خونه چپ میرم راست میام مامانه یه چیز بهم میگه . دست به اون نزن . ازونجا آب نخور . چرا انقدر میری سر یخچال . تازه من دایم تو اتاقمم و بیرون نمیام یه لحظه که میام اینه داستان
از یه طرف ترس از حاملگی دارم چند روزه پریودم عقب افتاده فکر این هم داره دیوونه ام میکنه . به هیچ کس هم نمیتونم بگم فقط به نامزدم گفتم میگه مگه میشه حامله شی نترس داری جو میدی 🤦♀️
بی بی چک بزن 🙄
راجب قسمت دوم نظری ندارم
ولی توی قرنطینه همه اعصابشون خورده سخت نگیر
همه دیوانه شدن حق داریی😐😐
همین الان جیگرم سوخت حالم از مادری کردنم بهم خورد یه لحظه یادم افتاد دخترم نوزاد بود از خستگی شیر نمیدادم بهش 😭😭😭😭 زود سینمو از دهنش درمیووردم😭😭😭😭😭😭
من بیرون نمیرم خود مامانم میره وسواس شدید داره میگه شماها رعایت نمیکنید همه میگیرم اصلا نمیزاره پامو بیرون بزارم . اخ اخ قاطی کردم . نه فعلا تا اداره اش باز نشه نمیاد یعنی از بیخیالی اونم دارم دق میکنم
والا با این مگه میشه که نامزدت میگه
من ناخواسته باردار شدم😆
عزیزم درکت میکنم. خواهر منم سر بچه ی اولش عصاب نداشت . برام تعریف میکنه میگه چرا این کارو کردم چرا دعواش کردم بهش میگم انقدر به اون روزا فکر نکن افسردگی میگیری اما دست خودش نیست نمیتونه فراموش کنه .
شمام خودتو عذاب نده الان براش جبران کن
