ی بار رفتیم رستوران. خیلیم شلوغ بود ناچار نشستیم طبقه دوم میز کنار نرده ها. اینم واسه خودش زلزله ای بود. رفت زیر میز ک بازی کنه. گرم حرف شدیم. یهو من متوجه شدم رستوران در سکوت فجیعی فرو رفته و همه دارن سمت مارو نگنه میکنن. هر چی اطرافم رو نگاه کردم سر در نیاوردم ک قضیه چی هست کی فقط طبقه پایینیا متوجه هش هستن. بی خیال شدم. ولی دیدم این نگاها تمومی نداره. پاشدم و پایین رو نگاه کردم....
زیره طبقه دوم یخچال بود ک کنارش چند تا جعبه کانادا رو هم گزاشته بودن و بالای جعبه ها هواکش بود. چشمتون روز بد نبینه سروته افتاده بود ( از لای نرده ها افتاده بود) رو جعبه ها. طوری ک سرش رو ب زمین بود و پاهاش بالا (بغل هوا کش)...